تعطیلات تابستان - قسمت اول
امتحانات کلاس اول راهنمایی که تمام شد خوشحالی ما هم شروع شد. سه ماه تعطیلی تابستان خیلی لذتبخش بود البته آن روزها که سالهای ۶۷ یا ۶۸ بود مثل الآن نبود موبایل و تبلت که اصلاً نبود کسی هم کامپیوتر نداشت، از کلاسهای تابستانه هم خبری نبود. صبحها تا دیروقت میخوابیدیم و بعد هم که بیدار میشدیم یا تلویزیون میدیدیم یا میرفتیم سر یک بازی، اکثراً با بچههای محل میرفتیم تو کوچه و فوتبال بازی میکردیم، سه تا توپ پلاستیکی میخریدیم و یک توپ سه پوسته درست میکردیم و همش در حال بازی فوتبال گلکوچک بودیم. گاهی اوقات بازیهای دیگری هم انجام میدادیم مثل هفتسنگ و گرگی، در طول تابستان چند بار هم استخر میرفتیم. خلاصه وقتمان را با این چیزها پر میکردیم؛ اما تابستان آن سال با سالهای قبل فرق میکرد. من تصمیم گرفتم یک کاری را شروع کنم، دوست داشتم یک فعالیت اقتصادی داشته باشم. کلافه بودم نمیدانستم چهکار کنم. یک روز مادرم مقداری کلوچه درست کرد، کلوچههای مغز گردویی خوشمزه، من همیشه آن کلوچهها را با چای دوست داشتم. حین خوردن کلوچهها فکری به ذهنم رسید، یادم میآید که حدود سی تومان پول داشتم، سریع رفتم و یک کیلو شکر خریدم و برگشتم به خانه، از مادرم خواهش کردم که برای من مقداری کلوچه درست کند همه موادش را هم در خانه داشتیم، قبول کرد آرد و سایر مواد را برداشت و شکر هم که من خریده بودم پس شروع کرد به درست کردن خمیر، چند ساعت بعد هم کلوچهها آماده بود. من هم یک ظرف برداشتم و کلوچهها را در آن چیدم و روی آنها پلاستیک کشیدم، یک صندوق میوهای خالی و یک آجر هم پیدا کردم و رفتم سر کوچه، صندوق را جلوی خودم گذاشتم و ظرف کلوچهها را همروی آن، آجر هم شد صندلی بنده. بهاینترتیب کسب و کار خودم را راه انداختم. کلوچهها را دانهای پنج تومان میفروختم. بچههای محل یکییکی آمدند و وقتیکه کلوچهها را میدیدند، میرفتند، پول میگرفتند و میآمدند یک کلوچه میخریدند تازه بعضی از مادرها هم کنجکاو شده بودند و میخواستند کلوچهها را امتحان کنند. خلاصه آن بعدازظهر همه کلوچهها فروش رفتند و من خوشحال از اینکه سرمایهام چند برابر شده بود. سریع رفتم و بازهم شکر گرفتم آمدم خانه و مواد را برای کلوچههای فردا آماده کردم. فردا بازهم مادرم کلوچههای داغ و تازه را آماده به من تحویل داد و من هم مثل روز قبل رفتم و همه کلوچهها را فروختم اما روز سوم ...