کردار نیک

داستان و حکایت

کردار نیک

داستان و حکایت

دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۴۸ ق.ظ

چراغ قرمز

 مهمونی رفته بودیم و تا دیروقت اونجا بودیم. من دیگه خسته شده بودم که همسرم مجوز برگشت به خونه را داد من هم سریع بلند شدم و خداحافظی کردم و کفشام را پوشیدم. سریع رفتیم سوار ماشین شدیم و من گاز ماشین را گرفتم و با سرعت راه افتادیم چراکه من توی یک کارخانه شاغلم و صبح ها حدود ساعت پنج و نیم باید بیدار بشم و بعد از خوردن صبحانه ساعت شش و ده دقیقه توی ایستگاه منتظر اتوبوس شرکت باشم. در مسیر برگشت به خونه پشت یه چراغ قرمز ایستادیم و منتظر شدم تا چراغ سبز شد می خواستم که به چپ بپیچم اما یه ماشین داشت از روبرو می آمد من هم ایستادم تا رد بشه حق تقدم با اون بود اما نمیدونم چرا وسط چهارراه ایستاد و از توی ماشین شروع کرد به بد و بیراه گفتن البته نمی دونستم چی میگه، من هم با دست بهش اشاره کردم و گفتم برو گم ... و از پشتش رد شدم. همین که رد شدیم همسرم گفت چرا این کار را کردی، گفتم حقشه چرا بیخود وسط چهارراه می ایسته و فحش میده، اما از گفتن حرف بعدی خیلی خجالت کشیدم چون گفت که اون راننده بینوا که یه خانم بود اصلاً فحش نداده بود اون بنده خدا داشت آدرس می پرسید اون هم درست وسط چهارراه، از کار خودم خیلی بدم اومد. درحقیقت من اشتباه کردم امیدوارم که دیگه زود عکس العمل نشان ندم حتی اگه واقعاً یکی بهم بدوبیراه بگه. اما چند روز بعد هم تو اتوبان یه اتفاق مشابه رخ داد که بعداً اون را هم تعریف می کنم، باید بیشتر تمرین کنم ...

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۲۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی